پیچیده اما ساده مثل بارون

به نام خدا
درحال مطالعه کتاب تاریخ شفاهی آموزش عالی در عصراصلاحاتم وبسیار مفید است ومطالب مهم وگاه تلخ وجالبی دارد-از قرار منع تعقیب شکایت خانم مهندس چندروزی گذشته بود وتصورمیکردم به آن اعتراض کرده؛سوال کردم وگفتند وکیلشان خارج از کشوراست واعتراض نکرده؛خیلی تعجب کردم وبرای اینکه فرصت را ازدست ندهد اجمالا یک متن اعتراض مختصر برایشان نوشتم تا اول صبح شنبه ببرند وتقدیم کنند وتوصیه کردم حتما هم بازپرسی رفته وپرونده را مطالعه وسند مورد استناد قرار بازپرس را بگیرند-دیروز برای شهرام طلبش را فرستاده بودم که نرسیده وتعجب کردم وپیگیری خودم از مرکز مربوطه کرده که گفتند دوشنبه واریز میشود وموجب تعجب شد؛اصرارکردم برایش مجدد پول بفرستم تا بعد برگرداند قبول نکرد-رشید بوستانی تماس وبرای درمانش مشورت کرد؛از حال او متاثرشدم-به الی نوشتم که علیرغم اینکه به آینده او وموفقیت‌هایش بسیار علاقمندم اما علت دوری وسکوتم -اگر تا الان متوجه نشده باشد-آن است اولا روزهای آخر متوجه شدم که درحال رفتن هستند وبعد هم مخالف این شیوه بودم؛تشکرکرد اما لازم بود بگویم که من البته خیلی صریح به کسی نمی‌گویم وتنها دوری میکنم وسکوت-امید رفته بود کفش خریده بود؛از خوشحالی اش خرسندم.-پیگیرسند موتورشدم وباز قول هفته بعدرا دادند وگفتم اگر مشکلی هست که معامله فسخ شود ویا تدبیردیگری که گفتند نه ودرگیر بروکراسی اداری شده؛خیراست‌‌ان‌شاالله-تلفنی احوال جابر را پرسیدم وتسلیت گفتم برای پدر همسرش وبسیار متاثر بود-پیام به یکی از عزیزانم دادم که درپی ایشان بروم ولوکیشن زنده هم فرستادم تا رسیدن من مطلع باشد؛رسیدم وایشان تصورنکرده بود برای رفتن به جایی درپی او رفته ام-بقول جفری تند حرف میزنی ودیگران هول میشوند!-چند دقیقه‌‌‌ای جلوی منزل ماندم وتازه متوجه شد ولی محاسبه کردم تا رسیدن به مقصد بعدی تا مهیاشدن زمان نداشتم ودراین مواقع هم اعصابم بهم می‌ریزد از ناهماهنگی وبرگشتم؛خیر است.