پیچیده اما ساده مثل بارون

به نام خدا
دیروز عصر سری به حسین زدم واشرفی هم بودو دایی نیز؛ دیر وقت کباب سیخ زده ونهاردادند اما چون اشرفی هوس طباخی‌‌‌ای را کرده بود که قبلا فیلم آن را برایش فرستاده بودم شب آنجارفتیم وکله پاچه خوردند ومن البته به خوردن آب آن قناعت کردم؛درآنجا یک آقای جنوبی هم بود که آشناشدیم ودرکار واردات دارو بود؛ خوش گذشت؛ امروزهم اشرفی پروازداشت ترمینال را اشتباه رفته بود که ازپرواز جاماند وبا پرواز بعدی رفت؛ از دیدن این مرد نازنین ونجیب خوشحال شدم-فردا تولد زی زی هست وهمچنین تولد بابک همسایه‌ی قدیمی‌مان که تولدشان راشادباش میگویم وبرایشان سلامت وشادی آرزو میکنم-جوانی موتورسواری که بااو تصادف کرده بودیم پیام دادو با اصرارمن خسارت موتورش را گفت؛ ناچیز بود فوری فرستادم وبازهم از لطف او تشکرکردم-پسر دوستم آقای موسوی درخصوص ماشین سوالاتی داشت گفتم با امین مشورت کند- رضادرخصوص مسافرتی خانوادگی سوالاتی داشت گفتم بهتراست از سهام سوال کند؛ اوهم لطف کرده مشورت داد-یکی ازدوستان تماس گرفت واحوال پرسی کرد ودیدم خودش بعد ازابتلا‌ی خانواده اش بیماراست برایش سلامت آرزو دارم-بایکی دیگرازدوستان درخصوص سهام عدالتی که داشت صحبت کردم؛ نمیدانم چرا اعتقادی به رونق بورس فعلی ندارم؛ شاید چون اطلاعاتم درموردش کم است-عمران تلفنی حالم راپرسید وخوشحال شدم وشکرخدا بهتربود خودش وگفت گاهی ۴۸ساعت بیداراست..-آقای فیاضی زنگ زد ودرخصوص بیماری چشم‌های خانمش مشورت کرد؛ خانم دکترحاذقی را معرفی کردم وبیمارستان نگاه را وگفتم هرامری باشد درخدمتم.-یکی ازدوستان که گفته بود مادرش سرطان داشته وحال کرونا هم گرفته اطلاع داد که مادرش فوت کرد؛ متاثرشدم وتسلیت گفتم وبرایش صبوری بیشترآرزودارم.