پیچیده اما ساده مثل بارون

به نام خدا
دم ظهر رفتم ودرخصوص آن وکالتی که یکی از بستگانم داده بودند ودرپست قبلی نوشتم راهی به ذهنم رسید واستعفای خودم را اعلام کردم واز خودم واقدامم خرسندشدم-وکیل دوست حسن مجددا اعاده دادرسی داد با این امید که شاید فرجی شود؛دل نگران به من زنگ زد واز بایگانی نامه‌های قبلی گفت ودلداری دادم که خدا بزرگ است وناامید نشود؛این اولین پرونده موکل محکوم سلب حیاتی اوست واز باب اخلاقی وانسانی وعاطفی هم اورا درگیرکرده؛نامه دیگری هم قم برد وزیارت حضرت فاطمه معصومه-سلام الله علیها- هم رفت وزیارت کرده بود وزیارت قبولی گفتم-ابول پیام داد وحالم را پرسید ومشکلی داشت حل کردم؛خرسندشدم-اشرفی اظهارنامه ای رسمی‌فرستاده بود برای اشخاصی که از او شکایت کرده بودند وهمزمان هم کارتی اعتباری گرفته بود بخشی از آن را به من داد وباعث شد بخشی از بدهی‌هایم را بدهم والبته پول مدرسه آرمان را هم دادم وثبت نامش تکمیل شد؛از این بابت هم خرسندم واز ایشان نیز متشکرم-با خواهرم درخصوص نظرات کارشناس پرونده پدرم صحبت کردم وگفتم بهرحال باید به نظری برسند وبررسی شود ودادگاه هم تکلیف رای را روشن کند،متاسفانه آن لایحه‌‌‌ای که وکیل ایشان می‌بایست دیروز تقدیم دادگاه می‌کرد نفرستاد وآنچه مدنظرم بود حاصل نشد؛امروز دوباربا من تماس ودرخصوص این موضوعات مشورت کرد که دخالتی نکردم؛من البته به عدم توجه واقدام به موقع اطرافیان ودیگران بخصوص تلاش دقیقه۹۰ عادت دارم-شنیدم مخمل بیماراست وبیماری اش تشدید شده وبسیار متاثرشدم؛امیدوارم خدای متعال به او شفای عاجل عنایت کند؛به آرمان بسیار علاقمنداست ومادرش میخواهد اورا به دیدنش ببرد؛گفتم بروند.