به نام خدا
تامبوی تماس گرفت وشماره جدیدش را داد وحال واحوال پرسی کرد؛ تشکرکردم-ملکوتی اطلاع داد که پرونده اش بالاخره به شعبه ارجاع شده ورفته تقاضای نوبت زودترکرده؛ امیدوارم حل شود-اشرفی دم ظهر آمد ویکی دوروزی سری به ما بزند؛ ازدیدنش خوشحال شدم-لشنی تماس گرفت وحالم را پرسید وسوالی درخصوص پرونده اش داشت که گفتم بهتراست از سامانه قوه مربوط به خودش چک کند-پیگیر لایحه تقدیمیجدید وکیل پدرم شدم که به دادگاه نرسیده یا ثبت نشده بود وشنبه پیگیری میکنمانشاالله-فردا تولد غزل ومهین خانم هم هست که به هردوی آنان تبریک میگویم وپیام فرستادم وبرایشان سلامت وتندرستی آرزودارم-عصر با دایی که بعد مدتها آمد سری به مابزند واشرفی بازار رفتیم وبعد حسین هم اضافه شد؛ مقداری خرید کردیم وعینک جدیدم را هم گرفتم که خیلی شکیل وزیبا هست وبسیار ظریف؛ خوشم آمد؛ سری به مولایی زدم وبعد ملکوتی نیز؛ جالب بود این دوستان مدتهای مدید بود که همدیگررا از نزدیک ندیده بودند وآدمهایی کاملا متضاد ودنیاهایی متفاوت اما دوست هستند وبعد شام رفتیم وخوش گذشت؛ دراین میان دواتفاق افتاد اول شخصی که به هردلیل بادایی مشکلاتی واختلافاتی دارند از عکسهایی که بود از نزدیکی وپیش من بودن او ناراحت وپیامهایی میدادکه چرا من بااو درتماسم و...وتعجب کردم که اختلافات آنها چه ربطی به من دارد؟درحقیقت تو بگو با کیان دوستی تا بگویم توکیستی؟درمورد من خیلی مصداق ندارد ودلیلش این است با گسترهی زیادی از اشخاص درهرجایگاه وطبقهای رفیق هستم ودرهیچ طیفی هم جای نمیگیرم ومادام که کسی از آن خط قرمزهای شخصی ام فراترنرود اورا طرد نمیکنم والبته هرکس میتواند مرا طرد وارتباطی نداشته باشد اما نمیتواند به ارتباط با دیگری تشویق یا منع کند؛اینهم داستانی بود؛ بعدا درمسیر که دایی راننده بود به یک موتوری زد وفوری دویدم طرف آنها که دختروپسری جوان بودند وقدری دست وپای آنها هم زخمیشده بود؛ از نگرانی وترس میلرزیدند ودرچشمهای هم نگاه وخودرا تلاش داشتند آرام کنند وآنهارا باهم بغل کردم وسعی کردم آرامشان کنم وشماره دادم وگرفتم وجویای احوالشان شدم وپیگیری هم میکنم؛ مهم نبود مقصر صحنه تصادف کی بود؟ مهم کمک به این دوجوان بود که هرکاری هم کردم بیمارستان نرفتند؛ خیراستانشاالله-دخترخانمیکه اورا ندیده ام شب اطلاع داد مادرش بشدت بیمار ودر آستانه فوت است بسیار متاثرشدم گویا با سابقه سرطان کرونا هم گرفته است؛ برای شفای عاجل ایشان دعامیکنم-خلیل همسایهی قدیمیما هم تماس گرفت ودرخصوص کارهایش گفت که به نتیجهای نرسیده وگفتم دنبال کند-شب حال سعیدرا از خانمش پرسیدم وسفارش کردم که هوای اورا بیشترداشته باشد؛ نگران دوست قدیمیام هستم.-مجتبی هم اطلاع داد عروسی اش را جمع وجور درخانه گرفته -باشرایط کرونایی-وسر زندگی خودش رفت؛ برایش سلامت وشادی وخوشبختی آرزودارم.
بازدید : 508
شنبه 24 مرداد 1399 زمان : 6:37