پیچیده اما ساده مثل بارون

به نام خدا
آرمان دائم شجریان درذهنش بود وسوالاتی داشت؛گرچه من خیلی با موسیقی سنتی دمخورنیستم وآشنایی هم ندارم اما با همه وجود احترام میکنم اساتید وکبائر این رشته را؛با این حال اطلاعاتی داشتم دادم واینکه همایون گوشه‌‌‌ای از موسیقی است-بنظرم-که اسم فرزندش را گذاشته استاد؛ دل مشغولی بچه جالب بود-دکتر حسین تماس گرفت واطلاع داد مادر دکترفرشید فوت کرده؛متاثرشدم وپیام تسلیت فرستادم وبعد از زن عمو هم گِله کردم چطور اطلاع نداده؟که سرش شلوغ بوده وبه مادرم هم اطلاع دادم وسعید وعلی هم-نجفی دوستم پیام داده بود مرا ببیند که دیر پیام را دیده بودم وبسیار متاثرشدم وقرارشد هماهنگی کنیم بعدا-الی ومادرش تماس گرفته واحوال پرسی کردیم؛از توجهشان تشکرکردم-عباس فراهانی هم احوال پرسی کرد وخرسندم کرد وتدینی هم تماس گرفت واز باب موضوعی تشکرکرد که وظیفه ام بوده ونیازی به تشکرنبود- برای خرید اقلام غذایی رفتیم ومغازه‌ی جالب وتمیزی بود وتخفیف هم داشت وبرای استفاده از مرکز خرید دیگری رفتیم که پیشنهادات مختلفی برای خرید داشت؛کاپشنی برای آرمان وخریدی برای آشپزخانه شد؛مفید بود-درراه یک مغازه ساندویچ فروشی را که یکی از منسوبینم معرفی کرده بود دیدم و آرمان ساندویچ خرید؛بیشتر بیرون بَری است وجالب بود اما با سلیقه من خیلی جور نبود؛درمقابل‌هایپرمارکتی بود که جالب بود؛قدری خرید کردم؛من حیث المجموع خوب بود-از اول آبان ماه بلیط‌های هواپیمای داخلی هم تعدیل میشود واینهم داستان دیگری است-فردا تولد خواهرم است که تولدش را تبریک میگم وبرایش سلامت ودل آرامی‌آرزودارم.